شنیده اید می گویند آدم جادو می شود؟

جادوی یک موسیقی که به سختی می فهممش ،به زبان بیگانه ای فریاد می زند ، مرا گرفت


در خودش حبس کرد و من شروع کردم به رویا بافتن


خواننده داشت از یک خداحافظی عاشقانه میگفت و من به رویاهای شیرینی دست انداخته بودم که شاید قرار است برایش زندگی کنم


خواننده داشت از یک شروعی میگفت که پایانش از پیش نوشته شده است و من داشتم از یک پایان به سوی شروع بی نهایتی خط می کشیدم


شبیه دو آدم شده بودیم که رو به رو هم نشسته اند و به ظاهر حرف هم را می شنوند اما هر کس در دنیای خودش غرق است!


خواننده کلماتش تمام شده بود و جان در کلمه های من پیدا شده بود


بچه که بودم فکر میکردم حتما در دنیا کسی باید بمیرد تا کس دیگری متولد شود


بزرگ تر که شده م از احتمال مرگ ستاره خوانده م و از بقایایش امکان تولد ستاره ای در رده ای دیگر


در افسانه ها سیمرغی دیدم که از خاکستر خودش متولد می شود


این روز ها در غم ها و مرگ ها و پایان ها من امیدی میبینم که غیر قابل باور است


در سقوط ها تجربه ی پروازی که غیر قابل دسترس است


طعم این امید آن قدر به جانم چسبیده است که برای تجربه لحظه ای اش دست به هر کاری زده ام و مرا آن قدر از حس پشیمانی دور کرده است که حد ندارد


باعث شده سایه ی روحم از خودش بلند تر شود و رویای بیشتری جمع کند


تنها یک ترس است


ترس از دست دادن امید!


اولین ها جادو دارند


دیده اید وقتی وسیله ای نو میخرید چه قدر ذوق دارید؟


اولین بار که به عمق موسیقی فرو رفته اید


اولین بار که بُعد مخفی کسی را دیده اید


اولین بار که از کلمه هایی که سال های زیادی است در لغت نامه ذهنتان خاک می خورند  استفاده کرده اید


اولین ها جادو میکنند


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها